black flower(p,336)

black flower(p,336)


کوتاه گفت و جونگ کوک دستش رو روی چشماش فشار داد و با لحن ارومی لب زد .

جونگکوک: حداقل بازش کن... شاید چیز مهمی داخلش باشه

تهیونگ نفسش رو به بیرون فوت کرد و سرعت ماشین رو کم کرد و کنار یه خیابون خلوت متوقف شد.

تهیونگ: باشه... بازش میکنم اما اگه چیز مهمی داخلش نبود گردنت رو با
دندونام خرد میکنم... مثل یه چیبس ماهی فاکی....

با یه لبخند عصبی گفت و باکس رو از دست جونگ کوک کشید.

درش رو باز کرد و به محتویات داخلش خیره شد.

تهیونگ: .....اینا

چند بار پلک زد و یه عروسک خرس قهوه ای رنگ و رو رفته و داغون کوچیک رو از جعبه بیرون کشید.

تهیونگ: این عروسک بچگیه منه.... من......

عروسک رو محکم تو دستش فشار داد.

تهیونگ: این عروسکو تدی صدا میزدم.....

یه قطره اشک از گوشه ی چشمش چکید.

تهیونگ: یادمه.... وقتی بچه بودم همیشه تدی رو میخواستم با اینکه پدر و
مادرم برام یه خرس عروسکی خریده بودن بازم تدی رو میخواستم.... فکر کنم این تنها چیزی بود که از خانواده ی هان تو
ذهنم مونده بود....

یه عکس قدیمی از باکس مقابلش برداشت و اعضای اون خانواده نگاه کرد.

یه عکس از یه پسر بچه ی ریزه میزه که با یه عروسک خرس توی دستش تو آغوش هان شین یانگ که کنارهان دانگ هی با شکم برآمده ایستاده بود و یه لبخند دندون نما روی لب داشت.

حدس زدنش سخت نبود

این پسر بچه خودش بود.

عکس و عروسک رو داخل باکس چوبی برگردوند و در عوض یه کاغذ تا شده ی دفتر رو برداشت.

تاش رو باز کرد.

و نوشته های داخلش رو زیر لب خوند.

این به نامه ی عذر خواهی از طرف هان دانگ هی بود
دیدگاه ها (۰)

black flower(p,337)

black flower(p,335)

black flower(p,334)

black flower(p,230)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط